متينمتين، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 30 روز سن داره

متين معتمدي

عكسهاي گل پسرم

  سلام كوچولوي ماماني شيطون بلاي من كه همش داري توي دل ماماني بازي مي كني  امروز مي خوام عكساتو بذارم تا ببيني ماماني اين عكسارو نگاه مي كنه چه ذوقي مي كنه   ديروز رفتيم مطب دكتكر و عكس جديدتو بهم داد . بابا محمد همش مي گفت صورتتو چشماتو و دماغتو خوب ديده اما من خوب نديدم آخه مانيتور بالاسرم بود   اين عكس هم وقتي كه تو 29 هفتت بود يعني 4/8/93 گرفتيم ازت عكسهاي قبليتم كه ماماني هر وقت مي بينه كلي ذوق مي  كنه هم ايناس     ان شاءالله به زودي بياي توي بغل ماماني تا عكسهاي خوشگل از صورت ماهت بگيرم  خودتم بتوني ژست بگيري و اينجوري ناغافل مزاحم اوقا...
26 آبان 1393

تكون خوردنهاي پسر قشنگم

سلام پسر عزيزم دو ماهه ديگه توي بغلمي اين روزها قشنگترين چيزي كه توي زندگيم وجود داره حس كردن تكونهاي قشنگته. حسابي باهات رابطه برقرار كردم و مي فهمم كه هر تكونت واسه خاطر چي هست. خيلي برام عزيزي. مامان و بابا خيلي نگرانم هستن و دوست دارن تو زودتر بياي بغلم. هنوز خريدهاتو تموم نكردم. كارهاي خونه و خونه تكوني هم مونده. بابا محمد همش توي خونه راه مي ره و واست شعر مي خونه "متين قشنگم تو كي مي آيي ؟ رفيق روز تنگم تو كي مي آيي؟"  
20 آبان 1393

عروسي خاله ميترا

سلام پسر خوشگلم ماشاءالله هزار ماشاءالله خيلي فعالي. دم غروب كه مي شه همش توي دل ماماني داري بازي مي كني. آروم و قرار نداري. ديگه به صداها عكس العمل نشون مي دي پسر عزيزم.  پسر قشنگم روزي نيست كه روزهاي باقيمونده براي به دنيا اومدنتو نشمرم. دارم روزشماري مي كنم. چه انتظار شيريني يه.   راستي توي مهر ماه بود كه بابا و مامان تصميم گرفتن هر طور شده عروسي ميترا رو راه بندازن. بعد از شش هفت سال نامزدي فكر كنم همه ديگه از بلاتكليفي ميتراوحامد خسته شده بودن. ما شروع كرديم به هول هولكي خريد جهيزيه. اولش حامد راضي نمي شد قبل از محرم و صفر عروسي بگيره اما بالاخره با اجبار دو تا خونواده راضي شد.  ترتيب يه عروسي كوچيك داده شد. تق...
17 آبان 1393
1